یکم از اون حالت افسردگیای که از وقتی اومدم اینجا داشتم در اومدم٬ مردم میرن خارجه هوم سیک میشن ما تو همون مملکت خودمون هوم سیک میشیم از بس که این شهرستانا آدم رو تحت فشار قرار میدن. انقدر که جو اینجا بستهس. میگفتم. تو امتحانا دیگه تصمیم گرفتم اون فاصله ای که بین خودم و هم کلاسیهام ایجاد کرده بودم رو بشکنم. اومدم نشستم دانشکده به درس خوندن و الحق هم که راضیم. اگه این کار رو نمی کردم علاوه بر اون افسردگی ناشی از تنهایی و نداشتن دوست٬ افسردگی مشروطی و درس افتادن هم بهش اضافه میشد. اما الان خدا رو شکر جفتش حل شده. هم اتاقیام میگن کاش زودتر با همکلاسیات رفیق میشدی. حال و روزت خیلی عوض شده٬ روحیهات با اون دختری که اومد اصفهان فرق کرده. گفتم خودمم. این دیگه خودمم. هر بار که فاصله گرفتم از آدما بعدش پشیمون شدم٬ نمیدونم باز چرا این کار رو تکرار میکنم.