۱۳۹۲ اسفند ۷, چهارشنبه

طاقتی که یه روزی طاق می‌شه

هر چی که بزرگتر می‌شم و در واقع سنم بالاتر می‌ره و رابطه‌های بیشتری رو تجربه می‌کنم٬ می‌فهمم که رابطه کلاً گهیه. حالا با هر کی می‌خواد باشه٬ در هر سطحی که می‌خواد باشه و هر چقدر هم بهت خوش بگذره٬ به دردسرهاش٬ به اذیت شدن‌هاش نمی‌ارزه. خسته می‌شی از همه‌ش. دلت یه رابطه‌ی آروم می‌خواد٬ یه رابطه‌ای که توش فقط و فقط آرامش باشه. اگه بدبختی‌ای هم هست به خاطر همدیگه نباشه٬ به خاطر دیگران و خود زندگیِ گهی باشه. ولی مشکل اینجاس که با هیچکس و هیچوقت این اتفاق نمی‌افته. وقتی رابطه‌های بیشتری رو تجربه می‌کنی می‌بینی که به هر حال آدمها با هم مشکل دارن٬ با اخلاقای هم٬ با رفتارای هم و این تفاوت‌ها یه جایی اذیت می‌کنه، حالا طرف می‌خواد یه آدم مزخرف باشه یا فرشته‌ی روی زمین باشه. بعد یهو به خودت میای می‌بینی که ترجیح می‌دی تنها باشی دیگه. هیچ رابطه‌ای رو به هیچ دلیلی شروع نکنی٬ چون دیگه طاقتت تموم شده و نمی‌تونی مشکلاتش رو تحمل کنی. مشکل از طرف نیست. مشکل از کم طاقت شدن توه.