۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

نه پشیمان

دو سال پیش همین موقع ها بود که از لج این یکی خزیدم تو بغل اون یکی و سعی کردیم همه با هم تا صبح بیدار باشیم. هی اشاره اشاره که نکن این کارو. از لج من نکن لاقل. اما انقد بغل اون یکی انرژی داشت که نگهم داشت. این یکی هی اشاره میکرد بیا تو بغل من بخواب. آخرش خودمو کشیدم بیرون، دل دل کردم اما بغل این یکی هم نتونستم برم، صنمی نداشتم باهاش، نه کراشم بود نه کراشش بودم، نه می‌خواست منو نه می‌خواستمش. رفتم رو اون مبل یه نفره هه که زیر پنجره پر از گل بود چنبره زدم و سوییشرتم رو انداختم روم و تا صبح نخوابیدم. داستان اون شب رو برای هیچکس نگفتم. گرمای بغل اون یکی شاید تنها چیزی بود که جذبم کرد. نگهم داشت. عین خیالم نبود بقیه چی میگن. تا روز آخر همون بغلش بود که نگهم داشت. همه گفتن چرا جذبش شدی، چرا موندی، حتی هنوزم میگن چی شد که جذبش شدی. باید میگفتم بغلش. هنوزم میتونم دوباره جذب بغلش بشم. جذب مهربونیِ بغلش.