اعتماد به نفسم را از دست دادهام، دروغ چرا احساس میکنم دیگر هیچ پسری در زندگیام به من علاقهمند نمیشود. همانطور که یه مدت احساس میکردم من دیگه به هیچ پسری اعتماد نمیکنم. تعریف از خود میشود اگر بگویم در چند سال اخیر همیشه یکی بود که دلش میخواست با من باشد اما میگویم، چون آدم همیشه دلش میخواهد از خودش تعریف کند و اگر نمیکند به دلیل کمرویی است. ولی مسئله اینجاست که الان دیگر کسی نیست. منظورم کسی است که به من علاقهمند باشد. شاید به این خاطر است که نود درصد وقتم را در خانه میگذرانم و طبیعتن با موجود زندهای در ارتباط نیستم که بخواهد از من خوشش بیاید یا نیاید. بهتان برنخورد. با آدمهای مجازی زیادی در ارتباطم که تقریبا همهی کسانی که این نوشته را میخوانند از آن دسته هستند، ولی شما را موجود زنده حساب نمیکنم. شما برای من صفر و یکهای دوست داشتنیای هستید که با من همدردی میکنید، بعضن مرا دوست دارید یا از من نفرت دارید که احتمالن اگر نفرت داشته باشید این نوشتههای طولانی من را به هیچ وجه نمیخوانید پس با شما نیستم. و خوب طبیعتا من هم شما را دوست دارم و با شما در این دنیای مجازی همراه میشوم. شاید بعدها یا قبلها بعضی از شما برای من از صفر و یک به یک موجود زنده تبدیل شوید. اما فعلن شما را حساب نمیکنم. به هرحال خانه نشینی من، من را از آدمها دور کرده و وقتی کسی شما را نمیبیند طبعن به شما علاقهمند هم نمیشود. یعنی من حتی نمیتوانم این روزها کسی که از او خوشم میآید را هم ببینم و نمیتوانم کاری کنم که او هم به من علاقهمند شود و آخر داستان کنار هم عاقبت به خیر شویم. پس ظاهرن من باید بیخیال شوم و خیلی سنگین و رنگین سرِ جایم بنشینم و هر کدام به راه خود برویم بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. برخی از دوستان صفر و یکی تلاش کردند کمکهایی در این زمینه به من بکنند ولی متسفانه من همچنان خانهنشین هستم و دستم از دنیا کوتاه است. منتظر نتیجه گیری خاصی هم نباشید. اینها همه اثرات ناامیدی و بیخوابیای است که بعد از مدتها به کلهی من زده و مرا مجبور به نوشتن کرده است. پس به ادامهی کارهای خود بپردازید و فقط بدانید که من اعتماد به نفسم را از دست دادهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر