۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

خوب بودن را کنار بگذار

تعریف آدمها از خوب بودن متفاوت است. من هم تعریف خاص خودم را دارم که می‌توانم اینجا در دو صفحه ورق آ4 پشت و رو توضیح بدهم اما نه من علاقه‌ای به تایپ کردن این همه مطلب دارم و نه شما انگیزه‌ای برای خواندن آن پس از تعریف خوب بودن می‌گذریم. معمولن آدمها -بر طبق معیارهای خودشان- علاقه دارند که خوب باشند و تظاهر به خوب بودن می‌کنند. اما نه به این معنا که ذات بدی دارند، بدجنسی می‌کنند ولی ظاهر امر چیز دیگریست. با یک مثال سعی می‌کنم منظورم را برسانم. یک سری از آدمها (از جمله خود من - یک اعتراف) برای دوستانشان،‌ اطرافیانشان و ... کارهایی را انجام می‌دهند خیلی هم خوشحال و راضی هستند از اینکه مثبت بوده‌اند. مرتبا ابراز می‌کنند که من این کار را نکردم که جبران کنی یا انتظاری ندارم و راست هم می‌گویند. تا اینجا همه چیز درست و با معیارهای آدم خوب بودن مطابقت دارد. اما کار آنجایی خراب می‌شود که آن دوست یا آشنا، این لطف را فراموش کند، و نه تنها جبران نکرده بلکه ضربه‌ای هم به این دوست عزیز ما وارد کند. آنجاست که همه‌ی آن انتظار نداشتن‌ها رو می‌شود. که من برایش فلان کار کردم و چرا اینطور پاسخ داد. همه‌ی آدمها این فکر را می‌کنند و دلشان هم همین را می‌گویید. اما ظاهر سازی آنجا می‌شود که طرف به این جمله که "من که انتظاری ندارم، برای دل خودم کردم" اصرار کند و این حرف را ادامه دهد. من بدون شک مطمئنم که همه‌ی آدمها در پس انتظار نداشتن‌هایشان، انتظار دارند اما می‌خواهند که نداشته باشند به همین دلیل آن را پنهان می‌کنند. خودم هم همینگونه بودم. می‌گفتم "انتظار ندارم". بله انتظار ندارم کاری معادل کاری که من کردم برای تشکر انجام شود اما انتظار دارم که قدر کاری که کردم دانسته شود و نادیده گرفته نشود. تازگی به این نتیجه رسیدم که چرا پنهان کاری؟ چرا وقتی می‌خواهم طوری با من رفتار شود، به روی خودم نمی‌آورم؟ وقتی از کسی ناراحتم خودم را سرزنش می‌کنم و می‌گویم من باید آدم خوبی باشم و ناراحتی‌ام را بروز ندهم و ببخشم؟ چرا این حق را به خودم نمی‌دهم که بگویم به چه دلیل ناراحتم و نگران قضاوت کردن طرف مقابلم و احمقانه دانستن آن نباشم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر