روز اولی که دیده بودمت رو خیلی خوب یادم میاد. روز 2 مهر 84 بود. سر کلاس ادبیات فارسی. جلوی من نشسته بود ته آمفی تئاتر. استاد گفت کی میاد به عنوان نماینده بریم دانشکده ادبیات کتابهاتون رو بیاریم؟ تو دستت رو بالا کردی و من بهت خندیدم. به خاطر موهای فرفریت شاید. شاید هم به نظرم کارت که خرحمالی محسوب میشد برام احمقانه بود. به هر حال بهت خندیدم و تو برگشتی با اون نیش همیشه بازت بهم نگاه کردی. 3 روز بعد از اون رفتیم اردوی آشنایی. اونجا دیگه همه با هم دوس شده بودیم. مافیاهایی که تا صب میشستیم بازی میکردیم و شبهای اولی که همیشه بی دلیل اولین نفر تو رو مینداختیم بیرون. وقتی برگشتیم، اکیپ شده بودیم. به گفتهی سال بالاییها رکورد سریعترین ایجاد اکیپِ مختلط رو شکسته بودیم. تو یه هفته! به جرات میتونم بگم اولین دوستم بودی. اولین پسری که از دانشگاه تو فضاهای مجازی باهاش ارتباط داشتم تو بودی و الحق هم که دوست خوبی بودی 6 سال برام. وقتی یادت میافتم نمیدونم به کدوم یکی از خاطرههامون فک کنم. ولی از همه پررنگتر اون شب بارونی تو هتل نارنجستانه. هممون، هر 8 تامون تو یه اتاق بودیم. رفته بودیم کنار ساحل بازی کنیم که بارون گرفت. از اون بارونایی که تبدیل به سیل میشه. همه دوییدیم تو اتاق، بچهها خوابیدن. من خوابم نمیبرد تو هم باهام بیدار موندی. بارون کم شد گفتم میای بریم بیرون حرف بزنیم؟ گفتی بریم. قرار بود دو تا از بچهها بیدار بمونن در رو برامون باز کنن. رفتیم نشستیم زیر یکی از چترها، شایدم آلاچیق بود.. یادم نیس. بارون دوباره شدید شد. حرف زدیم حرف زدیم. بیشتر از هربار که با هم حرف میزدیم. از همه چی.. وقتی برگشتیم در زدیم. بچهها خوابشون برده بود. هیچکدوممون هم گوشی نداشتیم بهشون زنگ بزنیم. یادته؟ از خنده پشت در نشسته بودیم...
چقدر دلم برات تنگ شده. واسه اینکه همه کارای منو تحلیل کنی. واسه اینکه دعوام کنی به خاطر افسردگیهام. کمکم کنی تو درسام. تو پروژههام... دعوام کنی به خاطر رابطههام و تعجب کنی از اینکه پرند 2 سال و نیمه دوس پسر نداشته، چیزی که نمیدونم چرا برات قابل باور نیس.. دلم تنگ شده واسه اون شب که بعد از اینکه به زور بچهها رو بیدار کردیم و رفتیم تو اتاق خیس و آب کشیده دراز کشیدیم رو زمین و عکسایی که گرفته بودیم رو نگاه میکردیم. رعد و برق میزد... میخندیدیم و همه از صدای خندهمون بیدار شدن و به فحش کشیدنمون و ما همچنان میخندیدیم...
هنوز هم که گاهی با هم چت میکنیم یا حرف میزنیم اون آرامشی رو به دست میارم که اون موقهها باهات حرف میزنم. کاش اینجا بودی، کلی حرف باهات دارم. کلی حرف که به هیچکس نمیتونم بگم غیر از تو... دلم اون شب بارونی رو میخواد...
راستی یادمه یه بار دو سال پیش بود، از دستت ناراحت بودم، خیلی.. بهت گفتم چرت میگی برام مهمی. فک کنم اون روز کلی فحش حوالهت کردم. ولی الان میگم. میدونم، میدونم که دوسم داشتی. میدونم همیشه خوبیم رو میخواستی. میدونم هیچوقت هیچی رو ازم به دل نگرفتی و منم هیچی و دقیقن هیچی رو ازت به دل نگرفتم..
راستی یادمه یه بار دو سال پیش بود، از دستت ناراحت بودم، خیلی.. بهت گفتم چرت میگی برام مهمی. فک کنم اون روز کلی فحش حوالهت کردم. ولی الان میگم. میدونم، میدونم که دوسم داشتی. میدونم همیشه خوبیم رو میخواستی. میدونم هیچوقت هیچی رو ازم به دل نگرفتی و منم هیچی و دقیقن هیچی رو ازت به دل نگرفتم..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر